زیر سقف اتاق عمل...... دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : امپراطور
دختری با مادرش در رختخواب درد و دل می کرد با چشمی پر آب گفت مادر حالم اصلا خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست گو چه خاکی بریزم بر سرم ؟ روی دستت باد کردم مادرم ! سن من از بیست و شش افزون شد دل میان سینه غرق خون شد !! هیچ کس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته ! مادرش چون حرف دختر را شنفت خنده بر لب آمدش آهست گفت : دخترم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ زیر سقف اتاق عمل آخرین مطالب پيوندها
|
|||||
![]() |