زیر سقف اتاق عمل......
پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید: “مامان، چرا دختره لباس سفید پوشیده؟
” مامانش گفت:
“این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه.”
پسر یه خورده فکر کرد و گفت: ” خوب چرا پسره (داماد) لباس مشکی پوشیده؟
یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : نسرین کاظمی
حرف هایی که میتوان به وسیله انها بیمار را سکته داد!! فکرکنید اسپاینال شدید- روی تخت جراحی دراز به درازافتادید و تیم جراحی مشغول تلاشند_با شنیدن این حرف ها چه حسی به شما دست میدهد؟؟ *اووووه!!پس اشتباه بریدم!! *کسی ساعت مچی منو ندیده؟؟ *دیشب تا دیروقت مهمونی بودم_یادم نمیاد هیچ وقت تو عمرم انقدر...!!! *واقعا صفحه47 دستورالعمل جراحیم پاره شد؟!! *منظورت چیه که باید پای چپشو می بریدیم؟! *فورا یه عکس از این زاویه بگیر-این یکی از عجایب خلقته!! *بهتره این تیکه رو نگه داریم.ممکنه برای تشریح بدرد بخوره!! *ولی کتاب من اینجوری نمیگه!!کتاب تو چاپ چندمه؟! *فورا اون تیکه گوشت رو بر گردون!! *صبرکن ببینم!اگه این طحالشه پس اون چی بود؟! *پرستارلطفا اون گوشت رو بمن بده_همون گوشته...!همون ...!چه میدونم اون عضوی که نمیدونم چی بود...! *اوووه!همه ی بخیه ها رو باز کنیدیکی از پنس ها کمه!! *اگه فقط یادم میومد که این کارو چه جوری هفته ی پیش توی کلاس بازاموزی انجام دادند-خوب بود! *میدونی میشه پول خیلی هنگفتی همیشه توی تجارت کلیه به جیب زد...اووه این اقا یه کلیه اضاف داره!! *لعنتی بازم چراغا خراب شد! *همه برین عقب !لنز چشمم افتاد بیرون!! *میشه قلبش رو یه مدت از تپیدن بندازی-تمرکزم رو بهم زده!! *اشکالی نداره همون قیچی رو بده-کف زمین رو که تمیز کردن _نه!؟ *چی؟منظورت چیه که اینو واسه عمل نیاورده بودن؟! *پرستار نگاه کن ببین این اقابرای اهدای عضو ثبت نام کرده بود یا نه؟! *پس بچه کو؟مگه مریضو برای سزارین نیاورده بودن؟اینجا اتاق عمل شماره چنده؟!! *اطمینان داری بعدا ازمون شکایت نمیکنه؟! *اتیش!اتیش!زود همه برید بیرون!!!!!!!!!!! جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : نسرین کاظمی
در راهروی بیمارستان: مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده.نگران و مضطرب.در انتهای کادر دربزرگی دیده میشود_ با تابلوی اتاق عمل چند لحظه بعد در اتاق عمل باز ودکتر جراح بالباس سبز رنگ از ان خارج میشود. مرد نفسش را در سینه حبس میکند.دکتر به سمت او میرود.مرد با چهره ای اشفته به او نگاه می کند. دکتر:متاسفم_ماتمام تلاش خودمونو کردیم تا همسرتونو نجات بدیم.اما بدلیل شدت ضربه نخاع قطع شده وهمسرتون برای همیشه فلج شده.ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم_چشم چپ هم تخلیه کردیم. بایدتا اخر عمر ازش پرستاری کنی_با لوله ی مخصوص بهش غذا بدی_با تخت جابجاش کنی حمومش کنی و باهاش صحبت کنی اون حتی نمیتونه حرف بزنه چون حنجرش اسیب دیده.
باشنیدن صحبتای دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود.به دیوار تکیه می دهد.سرش گیج میرود وچشم هایش سیاهی می رود.بادیدن این عکس العمل دکتر لبخندی میزند ودستش را روی شانه ی مرد می گذارد. دکتر:باهات شوخی کردم زنت همون اولش مرد!!!!!!!!!!!!!!!! دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : امپراطور
فرانسه :
پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم! دختر: با کمال میل موسیو! ایتالیا : پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم! دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با کمال میل می پذیرم! انگلیس : پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم! خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم! دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم! و اما ایران : پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ... پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ... ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ... ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ... پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ... هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ! دختر: خفه شو! کصافطِ عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس! شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی! ساعت 10 زنگ میزنم! دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : امپراطور
اتفاقی چشمم به یه مطلبی خورد که خیلی خوندنی و جالب بود، گفتم واسه بقیه هم بفرستم
دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 11:4 :: نويسنده : امپراطور
اینم جدفیل خانوم فیل بانمون احترام بزرگترا واجبه شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : امپراطور
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
|